بحث!!!

این وبلاگ برای اینه که بحث های ماها (؟!) هر چه قدر هم الکی باشه توش نوشته بشه!

بحث!!!

این وبلاگ برای اینه که بحث های ماها (؟!) هر چه قدر هم الکی باشه توش نوشته بشه!

آشم آرزوست


خیلی‌ وقت‌ها به این فکر می‌کنم که وقتی‌ برگشتم ایران و فامیل می‌خواستند به صرف شام و ناهار مهمونم کنند آیا می‌تونم بهشون پیشنهاد بدم که چه غذا‌هایی برام بپزند یا نه. خوب میدونم که اونا قصد دارند با کباب و جوجه ازم پذیرایی کنند در حالی‌ که من دلم برای آبگوشت، آش ، قورمه سبزی، بریونی و غذاهایی از این دست تنگ شده. توضیحِ این که توی این ۲ سال کمبود این غذاها اذیتم میکرده یه مقدار کار سختیه. در هر صورت فک کنم در توان‌ام نباشه چنین فرصتی رو از دست بدم و مطمئنم که در همون دیدار اول این مساله رو عنوان می‌کنم که من به غذاهایی که با سبزی تازه، نونِ تازه یا حتا نون خشک ارتباط مستقیم دارند دسترسی‌ نداشتم. لطفا حین دعوت از اینجانب این محدودیت‌های غربت رو مدّ نظر قرار بدید.

می‌شه اینطوری توضیحش داد.برای آدمهایی مثل من زندگی‌ پر از لحظاتی که نیاز هست به اشتراک گذاشته بشند . این لحظه‌ها می‌تونند سوزوندن تنها لباس رسمی‌ در دقیقهٔ ۹۰ قبل از مصاحبه باشند یا صوتی‌های حین مصاحبه یا حتا حماقت صحنه‌های فیلم هندی که تازگیا دیدم. ویژگی این لحظه‌ها هیجانی که در عین عدم اهمیت دارند. اوایل اینطوری بود که به هر نحوی شده گوش شنوایی پیدا می‌کردم و براش این لحظه‌ها رو با هیجان تعریف می‌کردم. اینطوری کمتر تنهایی رو حس می‌کردم. به مرور زمان به دلایل  مختلف مثل نبودنِ خودم یا طرف مقابل دسترسی‌ به اون گوش‌های شنوا کمتر شد.  اینطوری شد که این حرفها روی هم جمع شدند. زمانی‌ که اون گوش شنوا دوباره پیداش میشد من میموندم و تلنبار حرفای کوچیک و بی‌ اهمیتی که صف کشیده بودند تا به اشتراک گذاشته بشد و مسلما این حرفا در مقابله با سلام و احوالپرسی‌های لزومی و این که الان خانه نشینم یا مستر فلان جا دارم می‌خونم شانس چندانی نداشتند. حتا تلاش هر از چند گاهی من برای آزاد کردنِ بعضی‌ از این لحاظت به یک آکوارد ممنت منجر میشد. فرض کنید بعد مدتها دارید با یه نفر صحبت می‌کنید و اون به جای این که بهتون بگه حالش چه طور یا چه طور روزگار رو میگذرونه براتون از پسری توی اتوبوس بگه که کون خیلی‌ دخترونه‌ای داشته!! خلاصه. مکالمه‌های جدید من گرفتار یه متن روتین از پیش تعیین شده شدند که شکستنشون هر روز سخت تر و سخت تر به نظر میرسه. از طرفی حرف‌هایی که مثل خوره به جونم افتادند و باید زده بشند اما ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ب.ظ

*سوتی ((:
اولا عین آدم خبر بده که نوت گذاشتی، این چه وضعشه!؟ ((:
دوما اتفاقا زری دقیقا تعریف این سوتی‎هاس و "سلام علیک چیطوری؟" کلا یه پدیده جدیده ((:
مثلا فرض کن یه صبح توی پیش‏ دانشگاهی، چشمای خوابالو! زهرا: بذار تا بگم دیروز چی شد ((((((=
:تعریف و...
من: خب حالا درس خوندی؟ ((:

اگه هیچ خری هم نباشه، 1. میتونی آف بذاری! :دی
2. کی بوده که من نبودم ؟؟ ((=
3. اینجا یه موضوع بذار اصلا "Awkward Moments"! توی اون بنویس ((: خیلی داغونم بود براش رمز بذار ((:
(خودم حالا موضوعشو میذارم ((:)
4. نظرت چیه یه ترای برای درست کردن یکی از این غذاها بکنی؟ :-" (مثلا یه روز شنبه، یه شنبه؛ یه آسونتراشو! :دی :-")

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد