بحث!!!

این وبلاگ برای اینه که بحث های ماها (؟!) هر چه قدر هم الکی باشه توش نوشته بشه!

بحث!!!

این وبلاگ برای اینه که بحث های ماها (؟!) هر چه قدر هم الکی باشه توش نوشته بشه!

کی بیشتر می فهمه ؟

کی بیشتر می فهمه ؟

خیلی وقتها احساس می کنم که الینا (برای کسایی که نمی دونن : الینا بچه خواهرمه که 1 سال و 7 ماهشه ) با اینکه نمی تونه حرف بزنه داره حرف می زنه. چیزایی می گه که ما نمی فهمیم ولی اون حرفشو می زنه و چرت و پرت نمی گه. زبونش خیلی نامفهومه. فقط یه سری کلمه ها رو تقریباً عین آدم می گه مثل مامان ، بابا ، دَدَ ، دایی (هم دایی هم چایی) و ... اینکه بچه ها چطور بدون معلم در عرض میانگین دو سال زبون مادریشونو جوری یاد می گیرن که دیگه یادشون نمی ره یه مسئله علمی بزرگه که هنوز جوابی براش پیدا نشده.

الینا به من می گه آلیسو. هنوز حرفهای خاصی که توی انگلیسی بهشون می گیم Fricative  و من فارسیشو بلد نیستم (مثل ز ، ج ، چ و ...) رو درست نمی تونه بگه و جمله هاش یه چیزاییه تو این مایه ها : آلیسو ما مینی جوسی مامان دَدَ بابا کن ! این جمله مسلماً یعنی اینکه با مامان و بابا رفتم دَدَ یا می خوام برم ولی خیلی وقتها توی حرفاش کلمه هایی نیست که تو بتونی ازشون تشخیص بدی که چی می گه و این باعث شد من بفهمم که چقدر در مقابل اون خنگم !

داستان از اینجا شروع شد که یه روز سر میز صبحونه الهام (خواهرم ، مامان الینا) برای الینا شیر آورد که بخوره و ما شروع کردیم از شیر تعریف کردن که الینا تا ته شیرشو بخوره. همینطور که ما داشتیم به به و چه چه می کردیم الینا دو تا دستاشو برد پشت سرش و یه جمله گفت که هیچ کس چیزی ازش نفهمید. هیچ کلمه ی آشنایی هم توش نبود. فکر کنم هیچ کس به غیر از من اصلاً متوجه نشد که الینا حرفی زده ولی وقتی دیدم دستاشو برده پشت سرش حس کردم الینا می گه "من هر روز صبح شیر می خورم" . بهش گفتم آفرین دختر خوب و اون بهم لبخند زد.

دیشب دوباره الینا با من حرف زد. این جمله رو چند بار گفت " ماسی ماما مینو نانا موده مامان" و هر باری که این جمله رو می گفت من بهش می گفتم "خب ، بعدش چی شد؟" اینو برای این می گفتم که اگه داره چیزی تعریف می کنه بقیشو بگه ولی وقتی دیدم داره همون جمله اشو تکرار می کنه فهمیدم که منظورش فقط همین یه جمله است. خیلی دقت کردم ببینم چی می گه ولی از حرفاش فقط کلمه مامان رو می فهمیدم . ازش پرسیدم "به غیر از مامان دیگه کی؟" بدجوری بهم نگاه کرد. با نگاهش بهم گفت "من چند بار این جمله رو برات گفتم و تو آخر نفهمیدی چی به چیه" و روشو برگردوند. از خودم وارفتم. انگار یه سطل آب سرد روی سرم خالی کردن. دوباره همونطور که پشتش به من بود دستاشو برد پشت سرش و با صدای آرومی که فقط خودش می تونست بشنوه گفت "ماسی ماما مینو نانا موده مامان" . فهمیدم که در مورد یه کاری حرف می زنه که خودش انجام داده که می تونسته مربوط به مامانش هم باشه. بهش گفتم " آفرین" و اون هم با لبخند به من نگاه کرد و با دستای کوچولوش برام دست زد!