رفتیم گلفروشی، داشتیم کاکتوسها رو (با ذهنیت پلید خریدن کاکتوس به جای گل ) نیگاه میکردیم، آرزو میگه: «آدم باورش نمیشه اینا هم موجود زندهن!»
داریم نیگا میکنیم به ظاهر به نظر، سختشون، و تیغ تیغهایی که انگار چیزی شبیه یه مجسمهی بیروح پلاستیکیه؛ من میگم: حتی گل میده! و نگاهمون روی کلهی نمیدونم چرا قرمزهشه که کمکی به روحدار شدنش نکرده بود! (گل نبود، یه قسمت از خود کاکتوس، قرمز بود، مث یه کلاه!)
داشتم برا زهرا تعریف میکردم؛ زهرا میگه باهاش همزادپنداری دارم (صرفهنظر از اینکه مخالفم!)
میگم وای؟
زهرا: «cause it doesn't matter how dead I may look..There's life inside me..»
آدمایی که چشمای بینایی دارن، کسایی که وقتی دارن راه میرن اطرافشون رو نگاه میکنن و میبینن، منطقا نباید آدمای دوستداشتنیای باشن! دقیقا نمیدونم این آدما awkward moment های زیادی دارن، یا awkward moment های زیادی برای بقیه ایجاد میکنن؛ بستگی به روحیهشون داره! ((:
تصور کنین این آدم وقتی تو خیابون راه میره با یکی چشم تو چشم میشه که دستش تو دماغشه، یا یکی دیگه که داره آدامس میچسبونه به دیوار، آشغال میریزه رو زمین (البته تو مناطق با فرهنگتر!) و... تا اینجا فقط لحظات awkwardیه که وقتی رد میشه جنبهی طنز پیدا میکنه!
حالا فرض کنین آدمایی که این در لحظات awkward باشون چشم تو چشم میشه؛ آشنا باشن
هممم.. نمیدونم ولی تنها چیزی که این وسط شکل میگیره یه دیالوگ نامرئی
دوطرفهس که شایدم تا مدتها ادامه پیدا کنه! خب تجربه همیشه نشون داده
پرروئی در این مواقع کار رو برای هر دو طرف آسونتر میکنه!
حالا صرفه
نظر از این، بعضی آدما گوششون این ویژگی رو داره، یعنی در لحظات awkwardی
پیشت حاضر میشن، تو براشون از هزارتا حرفای نگفته میگی و یهو (از حالت مستی
در میای) و باهاشون چشم تو چشم میشی..!
پ.ن: این متن، هیچ مقدمه و نتیجهای نداشت؛ کاملا الکی به ذهنم رسید :دی
تو این شکل (فرض کنید!) نقطههای A و B و C و D، ارزش یکسانی دارند یعنی در واقع از نظر توانایی (محور عمودی!) مثل همن تنها تفاوتشون توی جایی هست که قرار دارند و در واقع نسبت تواناییشون به اطرافیانشون هست. (اینجا فقط دو نقطهی راست و چپ هر کسی رو اطرافیانش فرض کنین) معلومه که هیچکدوم توی ماکسیمم مطلق جهانی یا مینیمم مطلق نیستن. ترجیح میدادین توی کدوم یکی از این نقطهها باشین؟؟ چرا؟؟
(یا مثلا تو چه دورهای از زندگیتون توی کدوم یکی از این نقطهها باشین؟)
بچه ها امروز رگرگ و تگبار اومد ...
یادتونه ۳ سال پیش دقیقا در همین روز(۷ فروردین!) و در همین حدودای
ساعتی که امروز اومد(۲:۳۰ اینا...) رگرگ و تگبار اومد؟؟؟
عید و سال نوی همتون خیلی مبااااااااااااااارک باشه... (:
توی بحث امروز مطهره دوتا حرف جالب زد، که بااینکه با پیش فرض هاش موافق نبودم اما نتیجه ای که گرفت رو دوست داشتم!:
1. آدما زنده اند که با هم زندگی کنن ...(برا دل زهرا!: "ما" زنده ایم برا اینکه باهم زندگی کنیم!)
2. با آدما حرف بزن نه چون نیاز داری که باهاشون حرف بزنی، چون اونا نیاز دارن حرف تو رو بشنون!!! (از طرف من، در نقش شنونده، این حرف تایید می شود (: )
.................
پ.ن: دوست داشتم حرفت رو جوری که میخواستم تغییر بدم D: